سه روز پس از وصال با معشوق زمینی، آسمانی شد

روایتی از زندگی و شهادت ابوالفضل باروت‌چی، تازه‌داماد شهید حمله صهیونیستی

خانه ای در منطقه شمشیری تهران که بوی نو عروسی می‌داد. آیینه و شمعدان‌ها هنوز برق می‌زدند و تابلوهای مذهبی در کنار چیدمان ساده و عاشقانه، خانه‌ای را به نمایش گذاشته بودند که سه روز بیشتر رنگ زندگی مشترک را ندیده بود. در دیداری صمیمی با خانواده شهید ابوالفضل باروت‌چی، جوانی دهه‌هفتادی که در حمله رژیم صهیونیستی به سازمان بسیج مستضعفین به شهادت رسید، قصه‌ای را شنیدیم که درد و افتخار، دلتنگی و اطمینان، و عشق و شهادت را در خود جا داده است.
روایتی از زندگی و شهادت ابوالفضل باروت‌چی، تازه‌داماد شهید حمله صهیونیستی
1404/05/07 - 15:23
تاریخ و ساعت خبر:
269366
کد خبر:
به گزارش خبرگزاری زنان ایران - منیره غلامی توکلی - خانه‌ای ساده، روشن و تازه. چیدمانش با سلیقه‌ای دقیق آمیخته بود به نور و معنویت؛ کتیبه‌هایی مزین به نام امام حسین (ع)، قاب‌هایی از زیارت‌نامه‌ها و آیینه و شمعدان‌هایی که هنوز عطر اولین روزهای زندگی مشترک را در خود داشتند. به دیدار خانواده شهید ابوالفضل باروت‌چی آمده بودیم؛ شهیدی از نسل دهه هفتادی که تنها سه روز پس از آغاز زندگی مشترک، در حمله هوایی رژیم صهیونیستی به سازمان بسیج مستضعفین به شهادت رسید.
نشانه‌ای از حضرت ام‌البنین
مادر با وقاری که اندوه را پشت صبوری‌اش پنهان می‌کرد، ما را به داخل خانه برد و گفت:
«ابوالفضل پسر دومم بود، اما رابطه‌مان خاص‌تر از یک مادر و پسر معمولی بود. اگر در گفت‌وگو با او حتی ذره‌ای دلگیر می‌شدم، تا وقتی کنارم نمی‌نشست و لبخندم را نمی‌دید، آرام نمی‌گرفت.»
او از فرزندی سخن گفت که نجیب بود، مهربان، مسئولیت‌پذیر، و نسبت به خانه و خانواده، عمیقاً متعهد. از آن صبح‌هایی یاد کرد که کنار پنجره خانه، هنگام گندم ریختن برای پرندگان، پسرش چندین بار از فاصله‌های مختلف خداحافظی می‌کرد. از آستانه در، از آسانسور، از حیاط، و در نهایت، وقتی از کوچه به خیابان می‌پیچید، باز هم دستی تکان می‌داد و خداحافظی می‌کرد.

مادر گفت که ابوالفضل پیش از ازدواج، همیشه از زنی سخن می‌گفت که شبیه مادرش باشد.. در مدیریت عاطفی، اقتصادی و صبوری. ازدواجشان سنتی بود، اما شناخت، بسیار عمیق و آگاهانه شکل گرفت.
او از روزهایی گفت که برای انتقال خانه آماده می‌شدند و ابوالفضل، نگران دل مادرش بود. حتی زمانی که خانواده خانه را برای او خالی می‌کردند، اشک می‌ریخت و می‌گفت: «مادر، دلم برایت تنگ می‌شود. مطمئنی راضی هستی؟»
در سفر مشهدی که بعد از عقد داشتند، ابوالفضل کتیبه‌ای با نام حضرت ام‌البنین برای مادرش سوغات آورد. آن زمان مادر نمی‌دانست این نام، بشارتی است برای روزی که او هم ابوالفضلی را فدای ایمان کند.
تازه‌دامادی که خانه را برای میهمانی بزرگ آماده کرد
پدر شهید نیز با صدایی آرام اما بغض‌آلود گفت:«چند دقیقه پیش از بمباران، نزدیک محل کار پسر بزرگ‌ترم مورد هدف قرار گرفت. ابوالفضل تماس گرفت تا حال برادرش را جویا شود، غافل از اینکه همان هواپیما دور زده و این‌بار خودش و همکارانش را هدف قرار خواهد داد.»
او افزود: «جشن عروسی فرزندم قرار بود در پایان خرداد برگزار شود، اما با اوج‌گیری ناامنی‌ها، تصمیم گرفتیم عروسی نگیریم و فقط فرزندانمان را به خانه بفرستیم. تنها سه روز بعد، او شهید شد. بعد از تشییع باشکوهی که برایش برگزار شد، با خود گفتم: «تو نتوانستی جشن ازدواج بگیری، اما خدا چه جشنی برای قدوم آسمانی‌اش گرفت...»
آقای باروت چی که خود از جانبازان دفاع مقدس است ادامه داد: ابوالفضل برای آغاز زندگی، بیش از نیاز خرید کرده بود. وقتی به او می‌گفتند لازم نیست این همه وسیله بخری!، پاسخ می‌داد: خانه‌ام مهمان‌پذیر است و چنین هم شد. خانه‌شان، پس از شهادت، مأوای مهمانانی شد که برای تبریک شهادت آمده بودند.

یکی از خاطراتی که پدر با بغض نقل کرد، صحبت‌های صریح پسرش بود: «مادر، من شهید می‌شوم و شما برایم گریه می‌کنید.» سخنی که حالا معنایش، تلخ اما روشن است.
آدم‌هایی که همدیگر را صادقانه دوست دارند، همیشه حرفی برای گفتن دارند
روایت همسر شهید، خانم حانیه اهرابی، خود فصل دیگری بود از این ماجرا. معلمی متین، محجبه، صبور و باایمان. بانویی که هر صبح زود، به مزار همسرش می‌رود تا با او حرف بزند، حرف‌هایی که نگفته باقی ماندند.
او با چشمانی خیس تعریف کرد: «یک روز که ضعف کرده بودم، کنار مزار ابوالفضل با او گفتم: من گرسنه‌ام، فکری برایم بکن. ناگهان فردی با کیک و ساندیس سر رسید؛ در آن ساعت صبح، در آن قطعه خلوت، برایم غیرمنتظره بود. حس کردم ابوالفضل هنوز هوایم را دارد...»

حانیه از خواسته اش برای ازدواج گفت: اینکه از امام حسین (ع) همسری امام‌حسینی، مرد زندگی و تکیه گاه قوی خواسته بود و چنین هم شد و ابوالفضل هم باور داشت که همسرش، هدیه‌ای از امام رضا (ع) است. بارها ابوالفضل به او گفته بود: «تو هدیه خدا و امام رضایی برای منی...»
او با لحنی عاشقانه از زندگی کوتاه‌شان گفت؛ اینکه چطور هر روز ابوالفضل را با محبت بدرقه‌ می‌کرد. با شربت آبلیمو عسل و جمله به امان خدا، مراقب خودت باش راهی‌اش می‌کرد.
خانم اهرابی، در خاطراتش بارها تأکید کرد که ابوالفضل مردی محکم، تکیه‌گاه، مسئول و صادق بود. گفته بود: «کار من از تو مهم‌تر است، چون تو مادران آینده را تربیت می‌کنی.» و همین جمله کافی بود تا او با انگیزه و عشق بیشتری پای تخته کلاس برود.
از روزهایی گفت که چقدر زیاد برای هم حرف داشتند؛ در دوره عقد، تماس‌های طولانی، پیام‌های شبانه. به گفته خودش، عشقشان دوطرفه، ساده، اما عمیق بود. با صداقت، با احترام، و با شکرگزاری حتی برای کوچک‌ترین محبت‌ها.

پایان دیدار، در قاب عکس دسته‌جمعی ثبت شد؛ پدر شهید کنار دو فرزند شهید طاووسی. همسر شهید طاووسی با بیان اینکه در روزهای جنگ هر روز اقا امیرحسین را از زیر قرآن رد می کردم که هدیه متبرک ازدواج شهید باروتچی بود گفت: شنیده ام پیکر این دو شهید را در حالی پیدا کردند که دست در دستان یکدیگر داشتند . زیباتر می شد اگر شهید ابوالفضل هم در امامزاده عبدالله کنار همسر شهید من دفن می شد...
و این روزها قطعه 42 بهشت زهرا (س) میزبان مردی است که تنها سه روز در خانه‌اش زندگی کرد؛ اما عمری، عشق، معرفت، ادب و ایمان از خود به یادگار گذاشت.
انتهای پیام/*

بازگشت به ابتدای صفحه بازگشت به ابتدای صفحه
برچسب ها:
خانواده شهدا، شهیدان سازمان بسیج مستضعفین ، شهدای مدافع وطن ، شهدای اقتدار ، شهید ابوالفضل باروت چی ، تازه داماد شهید ، همسر شهید باروت چی ، دفاع مقدس دوازده روزه،
ارسال نظر
مخاطبان گرامی، برای انتشار نظرتان لطفا نکات زیر را رعایت فرمایید:
1- نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
2- نظرات حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های اسلامی منتشر نمی‌شود.
3- نظرات بعد از بررسی و کنترل عدم مغایرت با موارد ذکر شده تایید و منتشر خواهد شد.
نام:
ایمیل:
* نظر:
گزارش
V
آرشیو