|
همدلی و ایثار زنان ایران؛ سنگرهای بیسلاح در مقابل توفان جنگ |
|
زنان این سرزمین، در میان آتش و آوار، دست در دست هم دادند و دیوارهای حماسه را با همت و دلدادگی ساختند؛ آنها نماد عشق روان و مقاومت بینظیر بودند که هرگز تاریخ فراموش نخواهد کرد. |
|
خراسان شمالی : در روزهایی که آسمان از آتش و دود پر بود و صدای موشکها سکوت شهر را در هم میشکست، زنانی برخاستند که نه اسلحه به دست داشتند، نه لباس رزم، اما روحشان بزرگتر از تمام تانکها و سنگرها بود. زنانی که با دستهای لرزان اما دلی استوار، نان پختند، دلها را گرم کردند و گریههای کودکان را به آغوش کشیدند.
در این میدان، همدلی از جنس مادرانه بود. دختران جوانی که تازه طعم زندگی را چشیده بودند، کنار مادران شهدا نشستند، اشکشان را پاک کردند و گفتند: «ما همه یک مادر داریم، مادر وطن.» زنان با چادر خاکیشان، خاک وطن را بوسیدند و با زبان دعا، دیوار حماسه را بالا بردند.
در بیمارستانها، در مساجد، در کوچههای بیبرق، زنانی بودند که با چای داغ، با پتوهای نذری، با قرآنهایی که برای سلامت رزمندهها ختم میکردند، خط مقاومت را زنده نگه داشتند. هیچ بمبی نتوانست پیوند دلهایشان را از هم بگسلد؛ چرا که دلشان به هم گره خورده بود با ریسمان نور خدا.
یکی مادر شهید بود، دیگری همسر مجروح، آن یکی دختر خبرنگاری که با موبایلش حقیقت را فریاد میزد. اما همه در یک صف ایستاده بودند: صف زنانی که تاریخ، ایثارشان را از یاد نخواهد برد. این جنگ، جنگِ زنانی بود که لباس رزمشان، ایمانشان بود و سنگرشان، خانههای سادهشان.
و چه زیبا بود اشکهایی که شبانه بر سجادهها جاری میشد، و چه محکم بود صدایی که در میان آوار گفت: «ما زنان این سرزمین، میمانیم تا وطن بماند!» از دل این مصیبتها، گلهای امید شکفت. کودکانی که مادرشان را چون کوه دیدند، فردا مردان و زنانی خواهند شد که از وطن چون جان محافظت میکنند.
این همدلی زنانه، سرمایهایست بیقیمت؛ ذخیرهای برای تمام لحظههای سخت آینده. وقتی زنی، بیهیاهو، لقمهای در سفره همسایهاش گذاشت، یا دختری ناشناس با گوشیاش مادر یک شهید را دلداری داد، انگار آیهای از قرآن بر زمین نازل شد: «و تعاونوا علی البرّ و التقوی...»
و اکنون که آتشها خاموشتر شده، باید این روایتها را گفت و نوشت؛ باید ثبت کرد که زنان ایران، در جنگ اخیر، نه تنها ایستادند، بلکه با همدلیشان، پیروزی را ممکن کردند. و فردا، کودکان این سرزمین، وقتی از «جنگ» میشنوند، خواهند گفت: «مادرم بود که امید را حفظ کرد...»
نویسنده : سمانه اندقانی |