خبرگزاری زنان ایران/یادداشت |
یک مشک از قبیله ما یک عمو گرفت |
|
تبریز-امروز یوم العباس است ؛ همو که علمدار حسین بود و پشت و پناه کودکان و سنگ صبور زینب . |
|
به گزارش خبرگزاری زنان ایران از آذربایجان شرقی،پورخردمند در طی یادداشتی نوشت:آنروز که علی دستش را در دست حسین گذاشت گفت عباس من ! برادرت روزهای سختی در پیش دارد ؛ سایه اش باش و تنهایش مگذار . از آنروز خود را آماده کرد برای عمل به وصیت پدر بزرگوارش . احساس می کرد شانه هایش سنگین شده از ماموریتی که بر دوشش گذاشته شده ؛ با شور و شوق درس وفاداری را در مکتب حسین مشق می کرد و او را نه صرفا برادر که بالاتر از آن ؛ ولی خود می پنداشت ؛ می خواست غم حسین را به تنهایی به جان بخرد چون می دانست که این حسین جنس غمش فرق می کند .
روزها گذشت و موسم مصیبتهای آل الله فرا رسید .
ابوالفضل شد سپهسالار لشکر حسین که از علی اصغر شش ماهه تا حبیب بن مظاهر نود ساله به صف بودند . چه لشکری ! به تعداد کم سربازانش نگاه نکن ؛ به این نگاه کن که هر کدام از سرسپردگان حسین به اندازه چند لشکر بودند و جنود الله بمعنای واقعی کلمه .
روز تاسوعا اتفاقی افتاد و کام عباس را تلخ کرد آنگاه که شمر برای او و برادرانش امان نامه آورد ؛ نسیم غم در خیمه ها وزیدن گرفت ؛ کودکان زانوی غم بغل گرفتند و زینب دلشوره داشت ؛ حسین گفت برادرم ! اگر خواستی برو ، من مانع تو نمی شوم . عباس گفت وای بر احوال من . عرق شرم بر پیشانیش نشست ؛ غیرتش به جوش و خروش آمد و به شمر نهیب زد ملعون ! تو در پیشانی من مهر بی وفایی دیدی ؟ بی وفایی ؛ سکه رایج جبهه شیطان است که تو به آن تعلق داری و برای من که در جبهه حق هستم بی وفایی منسوخ گشته است . خدای من مرا شهید آفریده است و مادرم ام البنین مرا فدایی حسین تربیت کرده است . این برای من امان نبود بلکه ننگین نامه و غمگین نامه بود و کاش زمین دهان باز می کرد و مرا در خود فرو می برد تا دلنگرانی حسین و آشوب دل زینب و ترس کودکان را شاهد نبودم .
آنشب چگونه بر عباس گذشت فقط خدا داند و حسین داند و زینب . صبح عاشورا شد و خورشید دمید و لشکر عمر سعد تشنه خون و لشکر حسین در میدان و کودکان در خیمه ها ؛ تشنه یک جرعه آب ؛ امان از دل رباب ؛ خجلت زده شد از او فرزند بو تراب ؛ بس که دستش کوتاه بود از رسیدن به آب و سیراب کودک صورت مهتاب .
سقای کربلا مهیا شد و مشکها را بر دوش نهاد و لشکر دشمن را شکافت و خود را به شریعه رساند از برای کودکان منتظر آب . در مسیر برگشت ؛ راه را بستند و تیرها را نثارش کردند و تیری بر چشم و آن یکی بر مشک . چشم و مشک ؛ هر دو زخم برداشتند ؛ تا که از اسب افتاد آن سردار بر مرکب ؛ سوار ؛ آه از دل بر آورد و رجز خواند
و اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا يَميني اِنّي اُحامي اَبَداً عَنْ ديني
ای کاش دیییدی گوزومه مشکه دین اوخ
بو مشکه دین اوخ منی مایوس ایلدی چوخ
حسین با کمر خمیده بر بالین برادر حاضر شد تا نعش برادر را به خیمه ببرد عباس با آن صدای نحیف و نفسهای به شماره افتاده گفت :
سو یوخومدی قیزلارینان ؛ بیلیسن خجالتم من
منی خیمیه آپارما ؛ بو مکاندا راحتم من
نمیتوانم کتمان کنم هر کلمه ای که بر زبانم جاری می شد با اشک همراه بود که اگر خدا قبول کند هدیه میکنم به ارواح طیبه ۹۳۵ شهید گلگون کفن که در حمله ددمنشانه رژیم صهیونیستی و آمریکای جنایتکار رسم عاشقی را بجا آوردند و فدایی حسین شدند و جایشان در عاشورای امسال خالی ست .
این غمنامه را با ابیاتی از آقای علی اکبر لطیفیان که در وصف حضرت ابوالفضل العباس سروده اند به پایان می بریم .
تا می شود ز چشمه ی توحید جو گرفت
از دست هر کسی که نباید سبو گرفت
تو آبی و به آب تو را احتیاج نیست
پس این فرات بود که با تو وضو گرفت
کوچک نشد مقام تو ،نه! تازه کربلا
با آبروی ریخته ات ؛ آبرو گرفت
شرم زیاد تو همه را سمت تو کشید
این آفتاب بود که با ماه خو گرفت
دیگر برای اهل بهشت آرزو شدی
وقتی عمود ازسر تو آرزو گرفت
خیلی گران تمام شد این آب خواستن
یک مشک از قبیله ي ما یک عمو گرفت
از آن به بعد بود صداها ضعیف شد
از آن به بعد بود که راه گلو گرفت
انتهای پیام /* |