روایتی از قیام 17 شهریور 1357 |
پیشتازی زنان در تظاهرات ۱۷ شهریور به روایت حمیده نبی جماعت |
|
امام بعد از آن واقعه پیامی خطاب به زنان قهرمان داد که از رشادت و دلیری های زنان با ایمان و محجبه تشکر کرد و برای آن ها از تعبیر شیر زنان استفاده کردند که گواه آن حضور زنان در واقعه ۱۷شهریور بود که با ایمان قوی و اقتدار پا به میدان حق طلبی گذاشتند و در این مسیر با داغ همسر و فرزندان خودشان تأثیر به سزایی در براندازی حکومت باطل گذاشتند. |
|
به قلم هاجر مجاور؛ اواخر شهریور بود و کمکم بوی پائیز از راه میرسید، برگ درختان انگور رو به زردی داشت و باد خنکی فضا را پر کرده بود. به مادرم گفتم عصرانه را امروز در حیاط بخوریم؟
مادرم گفت اشکالی ندارد فقط برو یک چیزی بیاور عزیز جون بندازه پشتش یک وقت سردش نشه، خیلی سریع رفتم رو دوشی عزیزم را برداشتم،، دستش را گرفتم به حیاط آوردمش. هوا خوب بود دلم نمیخواست از نفس کشیدن و استفاده کردن از خنکی مطبوعی که داشت را تنهایی تجربه کنم، همه که نشستیم یهو چشمم به زخم دست عزیزم افتاد، با این که کهنه و قدیمی شده بود ولی کاملا مشخص بود جای ترکش گلوله هستش ،بارها ازش پرسیده بودم که ماجرای زحمت چیه، عزیزم هم توضیح داده بود ولی راستش همه چیز را نمیگفت. فکر کردم الان فرصت خوبی هست تا داستان زخمش یا به قول خودش یادگار جمعه خونین را ازش بپرسم. مامانم یهو گفت چی کار داری بچه بزار عزیز دو لقمه بخوره بعد، من که خیلی دلم میخواست کل ماجرا را بدونم، گفتم خب چی کنم عزیز هر بار نصفه نیمه توضیح داده من چجوری بفهمم که زن ها چجوری حماسه به پا کردن، اصلا مگه زن ها تیر اندازی بلد بودن؟
یا آموزش جنگی دیده بودن،اون موقع که هیچ کدوم از اینا نبود. زن ها خانه دار بودن و بیشتر مردها تو جامعه حضور داشتن. داشتم با عصبانیت تند تند حرف میزدم که یهو عزیزم دستم را گرفت و گفت: بله دخترم زن ها خانه دار بودن، آموزش رزم و تیر اندازی هم شاید بلد نبودن ولی بزار برات بگم که ۱۷ شهریور چی بود و چجوری زن ها در اون روز حماسه ساختند.
اواخر سال ۵۶ بود، شاه از شعارهای شبانه و اعتراض های مداوم مردم حسابی عصبانی شده بود، با این حال شاه قیام های مردمی را گذرا میدید و فکر میکرد بعد از یک مدت مردم خسته میشن یا با زور و ضرب ساواک میتونه سرکوبشون کنه،اما کاملا اشتباه میکرد. همون روزها تقارن پیدا کرده بود با چهلم شهدای تبریز تو یزد، جهرم و چند تا از شهرهای دیگه. خواب راحت از چشم های شاه و زیر دستاش رفته بود. تو همین زمان شاه که حسابی ترسیده بود علاوه برسرکوب کردن مردم دست به تبعید روحانیت زد به قول خودش با این کار خواست از طریق مذهب مردم رو ساکت کنه. اما باز اشتباه میکرد اون با این کارش عملا داشت گور خودش رو میکند. سال ۵۶ تموم شد و همچنان شهر با اعتراض و انتقاد مردم همراه بود، ماجرا ماهها ادامه داشت تا شهریور ۵۷ از راه رسید. اون روزها انقلابی ترین روزهای مردم ایران بود که شاهد فروپاشی سلطنت پهلوی و فرو رفتن شاه و سردم داراش تو گرداب خشم و عصبانیت مردم بود، سال ۵۷ پایان حکومت سرتاسر فساد و ظلم سلطنت پهلوی بود.
جونم برات بگه اوج اعتراضات مصادف بود با ماه رمضان همون سال که بهترین فرصت بود تا جمع های مذهبی و تشکل های مردمی تو مساجد سازماندهی بشن و با برنامه ریزی که میشد با دست پر به میدون بیان ،هدف همه مردم چیزی نبود جز حذف رژیم سفاک پهلوی و استقرار حکومت اسلامی اون هم با رهبری امام خمینی(ره).
اولین جرقه مصادف شد با عید سعید فطر که با اعتراض به حقوق زن ها تو جامعه پا گرفت تظاهرات ۱۳ شهریور میشه گفت مبدأ پیروزی انقلاب اسلامی ایران به شمار میرفت. که پس از اون قیام ۱۶ و ۱۷ شهریور کامل کننده بودن، تظاهرات عید فطر تیر خلاصی به حکومت پهلوی و نمایان شدن خدمات اسلام و روحانیت به مردم بود. روز عجیبی بود، صف های به هم پیوسته از زنان قهرمان که تا به اون روز فرصت و مجال اعتراض و نظر دادن نداشتن، تشکیل شده بود، صحنه ای که تا به اون روز به چشم ندیده بودم، یادمه من همراه مادر خدا بیامرزم برای شرکت تو نماز عید فطر راهی مسجد شدیم، هیجان خاصی تمام وجودم رو پر کرده بود، حال عجیبی بود از این که چادرنماز گل دارم که مادرم تازه برام دوخته بود رو سر کرده بودم و می خواستم باهاش اولین نماز عید فطرم رو بخونم خیلی ذوق زده بودم، نزدیک مسجد قباد شدیم، وای جمعیت بود که لحظه به لحظه زیاد میشد، زن مرد دوشادوش هم سمت مسجد میآمدند، بعضی از زن ها به صورت خودجوش با پخش شیر و بیسکوئیت از مردم پذیرایی میکردند، جمعیت که به حد نصاب خودش رسید مردم با صفوف به هم پیوسته و با تمام قدرت کنار هم ایستاده بودن تا این که دسته دسته پیاده و سواره سمت تپه های قیطریه حرکت کردند تا نماز عید فطر رو که قرار بود به امامت شهید مفتح برگزار بشه بخونند، عجب صحنه ای بود موقعی که میخواست نماز شروع بشه قبل از اینکه تکبیر ها تموم بشن پارچه سفیدی ما بین زن ها مردها کشیده شد، اولین نماز عید فطرم تموم شد و بعد نماز به دعوت علماء و روحانیت راهپیمائی عظیم روز ۱۶ شهریور شروع شد حضور پر رنگ و گسترده زنان و دختران محجبه تو راهپیمائی حس غرور و بالندگی بهم میداد، همه یک صدا شعارهایی علیه رژیم سفاک پهلوی سر میدادند، حرکت مردم تا میدان ژاله و میدان آزادی که اون موقع به اسم میدان شهپاد بود ادامه داشت، نوای اعتراض و انزجار مردم فقط به تهران ختم نمیشد، یادمه میگفتند شهرهای تبریز و یزد هم تجمع کردند و برای خون خواهی شهداء و اعتراض به حکومت پهلوی قیام کرده بودند. روزنامه ها و اخبار خبر از حضور پررنگ زنها در راهپیمایی میدادند. حتی تو روزنامه ای که پدر مرحومم گرفته بود یه عکس از صحنه به یاد ماندنی اون روز چاپ کرده بودند. فردای اون روز مردم برای گوش دادن به سخنرانی آیت الله نوری سمت میدان ژاله حرکت کردند، منو مادرم هم همراه جمعیت رفتیم، تنها من نبودم که دوست داشتم تو لحظه به لحظه انقلاب حضور داشته باشم، خیلی از بچههای هم سن و سال و حتی کوچکتر هم میدیدم که همراه مادرهاشون با چشم های خواب آلود و انگار که هنوز تو رختخواب هستن همراه بودن. شاه که حرکت و اجتماع مردم رو میدید از زیر دستاش خواست تا جلوی تجمع مردم رو بگیره، همه به حول و ولا افتاده بودن ترس و وحشت تمام وجود شاه و درباریانش رو گرفته بود. تصمیم گرفتن یه جلسه بزارن تو جلسه مقرر شد که توی تهران و چند تا از شهرهای دیگه حکومت نظامی برقرار بشه، ولی مثل همیشه چند قدم از مردم عقب تر بودن. وقتی تصمیم شاه و درباریان به اطلاع مردم رسید که اجتماع عظیم زن و مرد، بچه و بزرگ به سمت میدان ژاله در حرکت بود. همزمان با سرازیر شدن جمعیت سمت میدان، نظامیان شاه اطراف محل اجتماع موضع گرفتن، یکی از نیروهای نظامی از طرف فرماندش مدام با بلندگو به مردم اخطار میداد که حکومت نظامی هستش تا مردم متفرق بشن، ولی مردم که پی همه چیز رو به تنشون مالیده بودن هیچ اعتنایی به اخطاری که داده میشد نمیکردند، صف های به هم پیوسته لحظه به لحظه به هم فشرده تر میشد و با تمام قدرت پیش میرفتند، از این بین زن ها جمعیت زیادی رو تشکیل داده بودند، عدهای از جوانان برای این که صدمه ای به زن ها نرسه و برای جلوگیری از هجوم نظامیان به سمت مردم اطراف جمعیت حلقه زدند، تو همین لحظه زن ها همنوا با مردان شروع به شعار دادن علیه رژیم پهلوی کردند. یهو دیدم هلیکوپتر نظامی بالای سر جمعیت ظاهر شد یه چیزی مثل تفنگ خیلی بزرگ که بعدا فهمیدم مسلسل بوده بیرون اومد و سمت جمعیت نشونه گرفت ناگهان صدای شلیک گلوله و تیر اندازی سمت جمعیت شروع شد، همزمان با هلیکوپتر عدهای از نظامیان شاه از بالای پشت بام های اطراف میدان سمت مردم شلیک میکردند، صحنه وحشتناکی بود خیلی از مردم زن ومرد، بچههای بی گناه به خاک و خون کشیده شدن، منو مادرم همراه بقیه مردم که متفرق شده بودن سمت دیوار های پشتی پناه بردیم تا اوضاع یکم آروم بشه، سوزش دردناکی دستم احساس میکردم آنقدر شوکه شده بودم که متوجه نشدم گلوله از کنار دستم عبور کرده و حرارت اون دستم رو سوزانده بود. مادرم سریع گوشه چادرش رو پاره کرد و روی دستم پیچید تا خونش بند بیاد. اون روز میدان ژاله رنگی شد از خون به ناحق ریخته زن ها و مردان بیگانه برای گفتن حق جمع شده بودند، امام بعد از اون واقعه پیامی خطاب به زنان قهرمان داد که در اون از رشادت و دلیری های زنان با ایمان و محجبه تشکر کرد و برای آنها از تعبیر شیر زنان استفاده کردن که گواه آن حضور زنان در واقعه ۱۷شهریور بود که با ایمان قوی و اقتدار پا به میدان حق طلبی گذاشتن و در این مسیر با داغ همسر و فرزندان خودشون تأثیر به سزایی در براندازی حکومت باطل گذاشتن. هیچ وقت اون روز رو فراموش نمیکنم وقتی گلوله ها شلیک میشد ناخودآگاه جمعیت مردان به دور زنان داغدیده حلقه بستن و شعارهایی سوزناکی از میان جمعیت زنان شنیده میشد، هنوز نجوای اون روز تو گوشم میپیچه "ای مادر مجاهد ما به تو افتخار میکنیم "بهشت زهرا پر شده بود از مادرهایی که سر مزار عزیزانشون مرثیه سر میدادند، رسم عزا عوض شده بود مادرها به جای گریه، سر مزار عزیزانشون سخنرانی میکردند، بعضی از آنها خاک مزار فرزندانشون رو به سرشون میریختند و فریاد میزدند "ای خمینی عزیز بگو تا من هم خونم رو نثارت کنم "سرم رو که برگردوندم مادری رو دیدم که سر مزار پسر جوانش نقل میریخت وبلند بلند میگفت:پسرم خدا رو شکر پیش خدا و رهبرم رو سفیدم کردی.چهل روز از اون حادثه وحشتناک اما پر عبرت و ماندگار گذشت سوختگی و جراحت دستم بهتر شده بود ولی جای اون هنوز روی دستم خودنمایی میکرد، مراسم چهلم شهدای ۱۷ شهریور با کمال عظت و شکوه و با حضور گسترده زنان قهرمان برگزار شد در این بین زنی که تنها پسرش که تازه به خدمت سربازی عازم شده بود ،وتنها به دلیل اینکه نمیخواست اصلحه خودش رو سمت مردم بیگناه بگیره با شلیک به سمت خودش و متلاشی کردن مغزش سعی کرده بود زیر بار حرف زور برخی فرماندهان رژیم که هیچ عاطفه و احساسی نسبت مردم بی گناه نداشتن برود،سینه ستبر کرده بود و با افتخار نغمه پیروزی سر میداد وبی آنکه قطره اشک بریزه از رشادت ها و دلیری های فرزندش میگفت ،یادم میاد همون اوایل حادثه وقتی که با پدر مادرم رفته بودم بیمارستان تا زخم دستم مداوا بشه زنی رو دیدم که با دختر و بچه کوچیکش وارد بیمارستان شد و وقتی دنبال پسرش میگشت که تو حادثه میدان ژاله گم شده بود و اون تمام بیمارستان ها و درمانگاه ها رو زیر پا گذاشته بود مشخصات پسرش رو که به پرسنل بیمارستان گفت زن رو به سمت سردخانه بیمارستان هدایت کردند زن در میان بهت و حیرت آرام آرام سمت سرد خانه قدم بر میداشت درب سردخانه باز شد جنازه بی نام نشانی که چند روزی داخل سردخانه بود بیرون آورده شد، و زن با دیدن جنازه فریاد زد اون پسر منه!اون پسر منه! شهید هجده ساله ای که گلوله داغ نظاميان چشمانش را متلاشی کرده بود به مردم نشان میداد، مردم برای آرام کردن زن و تسلیت سمتش حرکت کردند، مردم دور زن را گرفتن تا احساس غربت و تنهایی نکنه ولی اون با تمام خونسردی و آرامش غیر قابل وصفی که داشت خطاب به جمعیت گفت:پسرم به آرزوش رسید، زن بی آنکه گریه کنه و از خودش عجز و لاوه نشون بده برای مردم از انقلابی که پسرش و همرزم های پسرش با اهدای جونشون برای به دست آوردنش تلاش کردند سخن گفت. زن گفت:ای کاش قبل از اینکه پسرم برای رزم برود اون رو میبوسیدم، ای کاش از زیر قرآن رد میکردم، زن گفت و گفت تا این که از هوش رفت.
دختر عزیزم همه این خاطرات رو برات گفتم، که بدونی هفده شهریور سال ۵۷ ایام الله هستش و این که هیچ وقت نباید فراموش کنیم که برای ماندگار شدن اون روز آنقدر شهید دادیم، آنقدر خون ها ریخته شده که امروز با اقتدار و صلابت بتونیم در مقابل استکبارستیزی و اجانب و وابستگان آن بایستیم، یادمون نره که حکومت پهلوی چطور با کمال شقاوت و بیرحمی به سمت مردم بی دفاع حمله کردند، خون های بی گناهان رو ریختند، خانوادههای زیادی رو عزادار کردند و در مقابل این زنها و مردان با غیرت بودند که با شجاعت تمام ایستادگی کردند و از هیچ تهدیدی نترسیدند.اگه آن روز زن ها و مردهای با غیرت و شجاع نبودن و برای دفع ظلم و برپایی حکومت اسلامی قدم بر نمیداشتن ،اگه زن های رشیده که امام با عنوان شیر زنان ایران ازشون یاد کرد، زنانی که غم دیدن ولی هرگز نشکستن، خانواده هاشون، عزیزانشون به زیر خاک رفتن ولی قدمی به عقب برنداشتن، زخم دست من ذرهای از اون همه رشادت و از خود گذشتگی هستش یه یادگاری که اگه خودمم یادم رفت این زخم دوباره یادم بندازه تا بیشتر قدر این روزها را بدانم، بله عزیزم هفده شهریور سال۵۷ تا به اون روز عظیم ترین صحنه حضور زنان در نهضت امام خمینی(ره) بود. حرف های عزیز جونم خیلی به دلم نشست ،یاد گرفتم زود قضاوت نکنم و آدم ها را فقط به خاطر جنسیتشون نسنجم، عجب عصرونه خوبی بود، هیچ وقت فراموش نمیکنم. دوباره شب شد و روز به آخر رسید، اما یاد گرفتم حوادثی که سال ها پیش اتفاق افتاده ،گرچه من آن روز نبودم اما امانتی که شاهدان حادثه ۱۷شهریور بر دوش من و هم سن و سالان من گذاشتند هیچ وقت تموم نمیشه و اون حفظ امنیت و پایبندی به حجاب و عفاف هست، امروز یک طور دیگه عزیز جونم رو دوست دارم، کسی که لحظه به لحظه شاهد حادثه بوده و زن بودن و شجاعت را و این که یک زن چقدر میتونه با اعتقاداتش با صبوری و حجابش تو برپایی حق تأثیر بگذارد. |